tg-me.com/Khaterat_daneshjooyi/852
Last Update:
من ۱۰ سالم بود که خونمون و عوض کردیم اومدیم یه محله جدید و چند وقت بعد من رفتم اطراف خونمون یه کلاس زبان ثبت نام کردم که مختلط بود تو اون حال و هوای بچگی از یه پسری خوشم اومد تو کلاس که خونشون دقیقا رو به روی خونه ما بود و من دقیقا ۴ سال بخاطر این آدم هفته ای سه بار کلاس میرفتم و هیچی در واقع یاد نمیگرفتم 😁 اگر فکر میکنید که ما رابطه ی خیلی خوبی داشتیم بگم سخت در اشتباهید انقدر که ما دعوا کردیم که آخرسر کلا قهر کرد از کلاس ما رفت 🤣 و من دقیقا از اون روز مثل سگ پشیمون شدم گفتم برم جلو در خونشون نامه بدم برم جلو در کلاسش وایسم منتظرش تو این فکرا بودم که دیدم دیگه نمیبینمش تو کوچه و اینور اونور و فهمیدم اسباب کشی کردن نگم براتون که تا ۴ سال بعدش من چقدر دنبال این آدم گشتم و سراغش و از این اون و دوست و آشناهاش گرفتم و پیداش نکردم انگار رفته بود تو زمین انقدر هم تو ذهنم این آدم رو بزرگ کرده بودم که فکر میکردم الان ببینمش چقدر آدم خاص متفاوتیه دیگه داشتم کلا بیخیالش میشدم تا دانشگاه قبول شدم و اومدم کلا از تو فازش اومده بودم بیرون یه روز که داشتم همینجوری لیستای رو برد و نگاه میکردم چشمم خورد به اسمش اول گفتم امکان نداره من این همه دنبال این ادم گشتم الان تو همون رشته و دانشگاه من چندترم بالاتره تا با پرس و جو و اینا فهمیدم بله همون آدمه تا مدت ها تو شوک این اتفاق بودم تا این که فهمیدم دوست دختر داره و خیلیم باهم خوبن شاید اولش پذیرشش برام چندماهی سخت بود ولی بعد از یه مدت احساس کردم تمام حس های که از اون آدم تو وجودم بوده از بین رفته و نسبت به دیدنش کاملا خنثام و دیدنش حتی اذیتمم نمیکنه درسته که من خیلی خیلی دنبال این آدم گشتم و درست زمانی که باورم نمیشد دوباره به این آدم برخورد کردم ولی با وجود این که در نهایت دوست دخترشم رفت با یکی دیگه ازدواج کرد بعد از سال ها دوستی و شرایطشم تغییر کرد ولی من هنوز هم میبینم دیگه هیچ حسی به اون آدم ندارم و شاید من فقط عاشق اون خیالی که از اون آدم تو ذهنم ساخته بودم شده بودم و این لطف خدا در حق من بود که من یکبار دیگه این آدم رو تو یه زمان و مکان دیگه ببینم و کلا از فکر و خیالش بیام بیرون 🥲
📥 خاطرات دانشجویی | کانال تلگرام | ارسال خاطره